سفارش تبلیغ
صبا ویژن


رونالدو

دوست داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز برای شما داشته باشم، هرچند که می دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی آلرژی دارد و زود فیوز می پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا نمی آید، ناسلامتی من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید:

   

1. شنگول جان! تو برادر بزرگتر آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره کردم و آزادتان کردم. اما از این به بعد من دیگر نیستم. اون قدیم مدیم ها قصه اینجوری بود که آقا گرگه اول صدایش را نازک می کرد و در می زد، شما پا نمی دادید.بعد دستهایش را آردی می کرد، شما پا نمی دادید.بعد سر و صورت و پاهایش را سفید می کرد، شما گول می خوردید و پا می دادید و در را باز می کردید. اما توی این دور و زمانه، عزیزم! گرگ ها اینقدر پر رو شده اند که نه تنها صدا نازک نمی کنند بلکه ادعای مامان شما بودن را هم ندارند و صاف و پوست کنده می گویند که: « لطفاً در را باز کنید؛ من گرگ هستم!» تا اینجایش که جای ترس ندارد. اما من از این می ترسم که شما هم آنقدر بزغاله باشید که حاضر شوید در و دروازه را راحت به روی گرگ باز کنید و نه تنها منتظر منت و التماس و در نهایت حمله آقا گرگه نشوید بلکه خودتان داوطلبانه open door   شوید. و توی شکم گرگه افتخار کنید که ما اگر در را باز نمی کردیم، خانه را روی سرمان خراب می کرد!


2. منگول جان، آی بزغاله با توام! 75 درصد نگرانی من بابت تو است. بابت منگل بازی هایی که گهگاه از خودت استخراج می کنی و دیگران را هم با خودت به ته چاه می کشی. یادت نرود که هر گرگ و شغالی پشت در خانه هر بز و بزغاله ای، فقط به یک چیز می اندیشد که آن یک چیز نه اجاق گاز توست، نه النگو و گوشواه و بوق مرمری توست، نه پلی استیشن و انبار علوفه توست و نه چیز دیگری جز تو و آن گوشت خوش مزه ات! به همین خاطر تا وقتی پشت در هست، حاضر است هر شرط و تبصره و
IF تو را سه سوت بپذیرد. ولی وقتی در باز شد و چراغ سبز نشان داده شد، هر راننده ای پایش را از روی ترمز بر می دارد و گاز می دهد و گاز می زند(!) یاس منگولا جونم!


3. حبه انگورکم، خوشگل و با نمکم. دختر کوچولو و دوست داشتنی ام. حبه جانم! من از تو فقط خاطره های خوش و قشنگ به یاد دارم.یادت هست اولین سالی که دانشگاه قبول شدی و رفتی، برایم نامه نوشتی: « بزی نشست رو ایوونش، نامه نوشت به مادرش ... .» من همانجا زیر لب گفتم ای ول حبه، دمت جزغال! همین روحیه ات را حفظ کن و بدان گرگها از شاخ تو همیشه می ترسند. امید مامان بزی تویی. مراقب برادرهای دست و پا چلفتی ات هم باش که گافهای جواتی ندهند و اگر روزی رسید که دیدی منگل بازی های منگول و آب شنگولی خوردن های شنگول دارد کار دستت می دهد، باز هم بپر پشت ساعت دیواری وپشت تیک و تاک ثانیه ها مخفی شو.


تاریخ شنبه 90/10/17سـاعت 4:23 عصر نویسنده حسین ایرانی| نظر|

سلام من حسین ایرانی هستم 9 سالمه و تازه این وبلاگو ساختم با کمک خاله سارا امیدوارم لذت ببرین ازش...شوخی

حالا واسه دوستی بیشتر واستون جوک گذاشتم بخونید لذت ببرید نظر هم بدین ها ندید دلم میشکنهچشمک

_پسری که تا به حال به جنگل نرفته بود،برای اولین بار بادوستش به جنگل رفت .وقتی به جنگل رسیدند دوستش گفت:اینجا جنگل است. پسر کمی نگاه کرد و بعد گفت: آخه این درختا که نمیذارن آدم جنگلو ببینه!!

_یک روز ملا نصرالدین خرش را در جنگل گم می کند .موقع گشتن به دنبال آن یک گورخر پیدا میکند. به آن میگوید:ای کلک ! لباس ورزشی پوشیدی تا نشناسمت؟

_مردی درو پنجره میساخت رفته بود خواستگاری،پدر عروس پرسید :آقا داماد چیکاره اند؟ داماد خواست کلاس بذاره گفت:من ویندوز نصب میکنم.

_یه بار یه دیوونه دنبال رئیس بیمارستان میکنه رئیس بیمارستان از ترسش فرار میکنه خلاصه توی بنبست گیر میوفته از ترس میگه :از جون من چی میخوای ؟ دیوونه هه میره با دست بهش میزنه میگه:حالا تو گرگی

_یه روز یکی میوفته تو بنبست از گرسنگی میمیره!!!

_یه روز یکی خودکارش تموم میشه ترک تحصیل میکنه

_یه خسیس موز میخوره معدش تعجب میکنه!

فعلا بابایخدانگهدار

 

 


تاریخ سه شنبه 90/10/13سـاعت 8:33 عصر نویسنده حسین ایرانی| نظر|

Design